آخرالزمان است دیگر....
همیشه برایم سوال بود آخرالزمان که می گویند یعنی چه؟ حالا که کمی بزرگتر شده ام و چشمانم بیشتر می بینند - و ای کاش چشم ها بعضی چیزها را هیچ وقت نمی دیدند - دارم می فهمم که آخرالزمان که می گویند همین است؛ همین زمانی که ما داریم زندگی می کنیم در آن...
و کاش ما جزو آنهایی نباشیم که با آهنگ دجال به رقص می آیند و دنبالش راه می افتند...
همه ی علائم آخرالزمان را شنیده اید حتما...
اما امروزه مصادیقش خیلی زیاد شده در دور و برمان...
خیلی هایشان را در سال 88 _به قول اهل دل، هشتاد و اشک- شناختیم و خیلی هایشان امروزه دارند کم کم خودشان را رو می کنند...
امسال هم سال عجیبی بود در فتنه های آخرالزمان...
نمی خواهم از جریان انحرافی بگویم و از کارهایشان، یا از سیاسیون بگویم و از نظر پراکنی هایشان در برنامه های تلویزیونی که نامش را پارک ملت گذاشته اند و حرفی از این ملت در میان نیست...
می خواهم از درد این روزها حرف بزنم...
آخر الزمان است...
یکی دلش را خوش می کند به جایزه اش در مراسم گلدن گلوب و خوشحال می شود از دوستی با خاله خرسه و از جانب ملت حرف می زند در مراسمش و می گوید ملت ما اهل صلح اند و با هیچ کس سر دعوا ندارند...و نمی داند که اتفاقا ما اهل جنگیم و جهاد با حرامیان در طول تاریخ...و فکر می کند خیلی روشنفکر است...و چقدر خوشحال است بیچاره ...و افتخارش می شود دست دادن با فاحشه های هالیوود و عکس می اندازد با آنها و در همان عکس ها مشهود است که در پوست خودش نمی گنجد از خوشحالی و دارد کیف می کند. چقدر کوچک است ...روحش را می گویم...
و دیگری که افتخارش بازی در سینمای هالیوود بود و مصاحبه می کرد که از حجاب بدش می آید، امروز تبدیل شده به فاحشه ای در سینمایی که آرزویش بود...و بیچاره پدرش که مجبور است به میلیون ها نفر جواب بدهد و انکار کند و تکذیب...و اگر این کار را نکند چه کند...؟
چقدر زود حرفهای سلحشور که همه در مقابلش گارد گرفته بودند به کرسی نشست...تازه دعواها بر سر حرفهای حقش تمام شده بود...
و راستش من هم دقیقا نظر او را داشتم در مورد دخترک بیچاره ی هالیوودی، سلحشور گفت از این کار گلشیفته(خودشیفته) تعجب نکردم...
دلم بد جوری می سوزد برای این مردم و فکر و ذکرشان...چقدر بیچاره اند و چقدر کوته بین...و چقدر در جهل مرکب خودشان دست و پا می زنند...
در این هیاهوی آخر الزمان چه لذتی دارد دیدن جوان هایی که دو ماه است غرق در عزای حسین اند و دلشان پاک تر از آب روان است و اشک هایشان خیلی با ارزش تر از سکه های این چند روزه...!!!
چه لذتی دارد هم نشینی با انسان هایی که پاتو قشان هیئت است و دغدغه شان ولایت و آرزویشان شهادت ...
چه نوری دارد صورتشان و چه عطری دارد نفسشان...چقدر این روزها زیباتر شده اند و به خدا نزدیکتر...
دلم می سوزد برای کسی که نمی فهمد چه دارم می گویم و از چه کسانی حرف می زنم...
این روزها این بچه ها دارند به هم تبریک می گویند شروع ماه ربیع را...ماه شادی اهل بیت را...
آری آخر الزمان است...همه دارند رو می شوند و غربال...و خوش به حال یاران مهدی(عج)
اللهم ارزقنی شهادة فی سبیلک فی رکاب ولیک.
[ سه شنبه 90/11/4 ] [ 9:23 عصر ] [ عقل نوشته های یک دانشجو ]